من در جست و جو هستم...

من در جست و جو هستم...

من در جست و جو هستم...

در جستجوی راز غریب یک خیابان دو طرفه !

در جست و جوی چرای سحر تکان یک پرچم !

در جست و جوی اعجاز اشکال هندسی... اعجاز شش گوشه !

در جستجوی منشا این بوی غریب که نمی دانم چرا فقط چند روز مانده به محرم می پیچد !

در جست و جوی اینکه چرا وقتی پا در آن خیابان دو طرفه می گذاری و چشمت

به تکان آن پرچم سرخ رنگ می افتد دلت تا ابد اسیر آن شش گوشه می شود و

بوی سراسر ابهامش تا همیشه به جای خون در رگ هایت جریان می یابد...

آی کربلا کربلا کربلا...

من در جست و جو هستم..

۱۱ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

در جست و جوی جواب دانه برنج

سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۴۹ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم.
یه دوستی داشتم، همیشه میگفت من تا اخرین دونه برنجم رو میخورم، چون اگر فردای قیامت جلوم رو بگیره و بپرسه:"مگه من چم بود که منو نخوردی؟؟!" جوابزی ندارم که بهش بدم.

در جست و جوی یک نفر در خانه

جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۵ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.

پرسید: چرا آهنگ گوش نمیدی؟

گفتم: چون بعد گوش دادنش قشنگ می فهمم که حالم نسبت به قبل خوب نیست!


پرسید: یعنی نمیرقصی؟

گفتم: چند بار بهش فکر کردم، ولی هربار خنده ام میگیره!


پرسیدم: چرا روزه نمیگیری؟

گفت: سخته، تو چرا میگیری؟

گفتم: چون بعدش قشنگ حس میکنم که چقدر تسلط ام رو رفتاری خودم بیشتر میشه!


قانع شد!
پ.ن: در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.

در جست و جوی تصمیم درست

يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۶ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.

از اینجا فهمیدم مدام باید به هیئت بروم که بعد از هیئت است که تصمیم های درست میگیرم.

در جست و جوی یک برای خودم

جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۳ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • جویا ...

در جست و جوی چرای یک ناتماس!!!

جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۱۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.

بعد از حدود 6 ماه وقت گذاشتم و رفتم گلایه گذاری نرمی کردم.

یعنی راستش قبل از رسیدن کلی جمله توی ذهنم چیده بودم که بگویم، ولی با جمله اول خودش تا ته قضیه را خواند که چکار کرده!

کلی عذر خواهی کرد و حق را به من داد.

من نفهمیدم باید باور کنم یا نه.

آن روزهایی که نمی دانستم خیلی از ادم ها دو تا رو دارند راحتتر بودم.

  • جویا ...

در جست و جوی یک وجب جا برای نماز خواندن

پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۳ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.


پارسال یک هفته ای  شهر ما میزبان جشنواره تئاتر کودک بود. روز آخر جشنواره خیلی شلوغ بود. برادر کوچکم را برده بودم تئاتر ببیند. قرار بود ساعت 18 حسن کچل را توی مجتمع  فرهنگی هنری شهید آوینی اجرا کنند.

تئاتر داشت شروع می شد که اذان گفتند. برادرم را سپردم به خدا و بلند شدم بروم نماز بخوانم. مردم پشت در محوطه تناتر و سینمای مجتمع تجمع کرده بودند که بلکه جا باشد بیایند تو. (برای رفتن به نماز خانه کوچک ده نفری آن مجتمع "مثلا فرهنگی" به آن بزرگی باید از بین آن جمعیت رد می شدم و به بیرون بخش سینمایی می رفتم.) به مسئول درب گفتم: در را باز کنید بروم نماز بخوانم و برگردم. گفت: نمیشود خانم، مگر جمعیت را نمی بینی!

حرفش منطقی بود. اگر می رفتم برگشتی درکار نبود. نمی شد هم برادر کوچکم را بگذارم به امان خدا و بروم. خیلی سعی کردم برای خودم حجت شرعی بتراشم که دست خودم نیست و مجبور شدم و خدا می بخشد و این حرف ها. ولی وجدانم راضی نشد. داشتم فکر میکردم کاش تکه روزنامه ای، چفیه ای چیزی داشتم که پهن می کردم یک گوشه و نمازم را می خواندم. گفتم: آقا پس من کجا نماز بخوانم؟!  آقای مسئول بوفه گفت: خانم بیا همین جا، رفت بوفه را (که همه محتوایاتش را فروخته بود) باز کرد و یک کارتون پاره کرد و پهن کرد برایم و گفت بفرمائید، در را هم خودتان از پشت قفل کنید که کسی مزاحمتان نشود، فقط من را هم دعا کنید!

تشکر کردم!

نمازم را خواندم، هرچه گشتم مسئول بوفه را پیدا نکردم که تشکر کنم، پس گوشه مقوایی که برایم پهن کرده بود بزرگ نوشتم:

سلام

ممنون که این لطف رو در حق من کردید.

محبت شما باعث شد من جلوی پروردگار خودم شرمنده نباشم که تئاتر را به نماز اول وقت ترجیح دادم.

ممنون

عمرتون پر از خدا

 

میدانی!

هم من تشویق شدم که از این به بعد هم همیچوقت بهانه نیاورم و نیت نماز اول وقت را بکنم تا خدا راه را برایم هموار کند و هم حتما آن مرد ترغیب شد که کار خیر بکند.

کوچکترین اثرش این بود.

                                          

در جست و جوی رمز موفقیت در تعالی روحی

دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۸ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.

                               

وقتی دلت برای یک کار خوب تنگ می‌شود، حتماً به سراغ آن کار خوب برو و انجامش بده. اما وقتی دلت برای یک کار بد تنگ شد آن را به تأخیر بینداز و سعی کن از زیر حرف دلت فرار کنی. این مهمترین رمز موفقیت در تعالی روح و مبارزه با هوای نفس است. هوس‌های خوب دل ما الهامات الهی هستند.

حاج اقا پناهیان


                                 

بسم الله الرحمن الرحیم.


 

چشم دخترک چپ بود. یک عینک ته استکانی هم روی صورتش بود. دلم می سوخت. قیافه ی مظلومی داشت.

یادم نیست چه شد ولی یک بار عینکش را برای لحظاتی درآورد. دیدم چشمش حالت عادی به خود گرفت. تعحب کردم. خوب که به عینکش دقت کردیم فهمیدیم دسته عینکش چند ماهی است کج شده ولی تعمیرش نکرده اند. همین مسئله کوچک داشت چشمان دختر را نابود میکرد.

عینکش را گرفتیم بردیم برای تعمیر.


                                           

در جستو جوی راز شهادت

چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۳ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.


اصلا چه کسی میگوید که شهیدان از دنیا دل کنده بودند؟

چه کسی میگوید دست از جان شسته بودند و وابستگی به این دنیا نداشتند ؟

کسی را که ادعا میکند شهدا تعلقات دنیایی نداشتند را به من نشان بدهید تا برایش ثابت کنم که آن ها بیشتر از همه ی ما مثلا زنده ها، دنیا دوست بودند.

می دانی چرا، چون توی دینمان داریم که هرچه را که بیشتر از همه دوست داری نثار بهترین دوستت کن.

مگر می شود آدم بردارد چیزی را که دوست ندارد، ازش دل کنده، به دردش نمی خورد، تعلق خاطری بهش ندارد را به خدا بدهد بعد خدا بگوید تو بالاترین مقام را پبدا کردی و او را شهید کند؟ (یا به عبارت دیگر هدیه اش را بپذیرد و او را ببرد پیش خودش؟)

اصلا همین پارادوکسیکال نظام خلقت خداست که مرا بیچاره خودش کرده!

اینکه تو تا دل نکنی، خدا قبولت نمیکند، و اگر دل بکنی و هدیه اش کنی به خدا، باز هم قبول نمی کند.


پ.ن: این را از پستوی بلاگفا بیرون کشیدم!

در جست و جوی اختیار

سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۰ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.

یک چند وقتیه هرچه فکر میکنم نمی تونم اختیار رو باور کنم.

همیشه تو تاریخ وقتی ماده "الف" رو با ماده "ب" قاطی میکردن ماده "ج" تولید می شد. حتی یک استثنا هم وجود نداره.

خب همه ما با هم فرق داریم. ماده اولیه وجود هرکداممون رو"الف" حساب کنیم، شرایطی که توش به دنیا می آیم و رشد میکنیم رو "ب"، طبیعتا عملکردی که خواهیم داشت "ج" میشه.

درسته که محاسبه اش به این راحتی ها نیست، ولی حساب کتاب داره، یعنی وقتی ما فرمول رو نمی دونیم معنی اش این نیست که واقعا فرمولی وجود نداره!

قصه اختیار اصلا برام حل نمیشه!