من در جست و جو هستم...

من در جست و جو هستم...

من در جست و جو هستم...

در جستجوی راز غریب یک خیابان دو طرفه !

در جست و جوی چرای سحر تکان یک پرچم !

در جست و جوی اعجاز اشکال هندسی... اعجاز شش گوشه !

در جستجوی منشا این بوی غریب که نمی دانم چرا فقط چند روز مانده به محرم می پیچد !

در جست و جوی اینکه چرا وقتی پا در آن خیابان دو طرفه می گذاری و چشمت

به تکان آن پرچم سرخ رنگ می افتد دلت تا ابد اسیر آن شش گوشه می شود و

بوی سراسر ابهامش تا همیشه به جای خون در رگ هایت جریان می یابد...

آی کربلا کربلا کربلا...

من در جست و جو هستم..

۱۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

پای درس استاد ... 5

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۴ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.


عزیزان من ، هدفگذاری رو فراموش نکنید ، دقت کنید و تمرین کنید .


هدفگذاری رو در قالب یک مثال براتون تعریف میکنم.


هدفگذاری بیشتر مثل تراشیدن یک مجسمه از سنگه . اول باید یه سنگی پیدا کنید ، بزرگ . اما نه اونقدر بزرگ که از عهده تراشیدنش بر نیاید . از این پس ، هر روز با قلم و چکش روی اون کار کنید و زوائد رو حذف کنید تا تصویری شفاف تر به دست بیاد . تو این مرحله همه دارن نگاتون میکنن و هنوز یه سنگ بی قواره رو میبینن . ممکنه حرفهائی زده بشه و چیزهائی بشنوید . اما میدونید که چیکار میکنید و برنامه شما چیه و میدونید که توی اون سنگ در پی چی هستید . دیر یا زود ، سنگ شکل میگیره و اونوقته که آغاز و پایان کار رو میتونید ببینید . میتونید از اون به عنوان یه تجربه برای کارهای بعد و به عنوان یه نقشه کمک بگیرید . اون رو مثل یه نشانه در ابتدای مسیرتون قرار بدید . تا بدونید از کجا آغاز کردید و به کجا می رسید.



القصه...

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۳ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.


نکته اول:

کلاس اول ابتدایی که بودم، مچ دست چپم مو برداشت، کلاس پنجم هم مچ دست راستم.

و دیگر هیچوقت این دست ها برای من آن دست های قدیم نشدند.

 

نکته دوم:

استاد میگفت، مرگ زمانی اتفاق می افتد که روح از جسم قطع امید میکند. میگفت اصلا امتحان کنید. وقتی دستتان زخم شد، هر وقت خواست ترمیم بشود، نگذارید! دوباره سر زخم را بکنید. اگر این اتفاق بارها و بارها رخ بدهد دیگر هیچوقت زخمتان خوب نمیشود. چون امیدش مرده، خودش هم انگار میمیرد.

 

نکته سوم:
نردبان این جهان ما و منی است/ عاقبت این نردبان افتادنی است/لاجرم آنکس که بالاتر نشست/ استخوانش سخت تر خواهد شکست.

 

----------------------------

نتیجه گیری اول:

گاهی آدم امیدش را دخیل جایی میکند. اگر آن امید به یاس بدل بشود، مثل مچ دست من، هیچوقت کامل مرمت نمیشود.

دیگر آن امید، امید قبلی نمیشود.

 

نتیجه گیری دوم:

گاهی آدم بارها و بارها و بارها امید می بندد و در تمام دفعات ناامید میشود. دیگر به جایی میرسد که آن امید میمیرد. درست مثل آن زخم...

 

نتیجه گیری سوم:

گاهی در اوج ناامیدی، آدمی "همه" امیدش را به جایی، چیزی، کسی میبندد. همه ی امیدهای ناامید شده را هرجور که شده دور می اندازد و از نو شروع میکند. ایندفعه اگر ناامید بشود، استخوانش سخت تر خواهد شکست و دیگر ... بلند شدنی در کار نیست.


----------------------------

 

دیگر ...

توی این قصه ...

بلند نخواهم شد...



بسم الله الرحمن الرحیم.



یادتان هست نوشتم که دعا می‌خواندم/ داشتم کنج حرم جامعه را می‌خواندم

از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد/ محکمات کلمات تو مسلمانم کرد

کلماتی که همه بال و پر پرواز است/ مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است

کلماتی که پر از رایحه غار حراست/ خط به خط جامعه آیینه قرآن خداست


پای درس استاد... 4

يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۴۷ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.


(( بعضی از آدما اونقد به حقیقت نزدیک میشن که دیگه اونو نمیبینن ))


حواستون باشه ، باید اندازه ها دستتون بیاد . باید تمرین کنید که هر چیزی رو از کجا و چطور باید ببینید . به نظر شما کوه رو میشه از فاصله نیم متری دید ؟ کوه رو باید از دور نظاره گر باشیم تا عظمت و جلال و زیبائی اون رو ببینیم و باید بر روی اون حرکت کنیم تا بتونیم از نزدیک جزئیاتشو ببینیم و حس کنیم .
باید پنج حس خودتون رو تقویت کنید تا بتونید به حس ششم برسید . وقتی به حس ششم برسید اونوقت متوجه میشید که پنج حس قبلی رو در حدی بسیار بسیار ابتدایی می شناختین و الان تمام حسهایی که داشتین براتون فرق داره و اصلا قابل قیاس با قبل نیست .


متفاوت ببین

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۵۶ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.

 

فرق من و زندانبانم را میدانی؟
زمانی که پنجره ی کوچکِ سلولم را باز میکند، او تاریکی و غم را میبیند و من روشنایی و امید را؛
دیدِ شما بسیار مهم است، زیبا بنگرید.

مادر، تولدت مبارک...

سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.



همینجا کلیک کنید.


من حقیقتاً، نه به عنوان تعارف، نه به عنوان یک حرفِ هزاران بار تکرار شده، واقعاً قاصرم؛ زبان قاصر است، دل قاصر است، ذهن قاصر است که بخواهد از این مقام بلند تعریف و تجلیل کند؛ این موجود انسانی، این دختر جوان، این‌همه فضیلت، این‌همه درخشندگی، این‌همه کبریا و عظمت؛ که کسی مثل پیغمبر وقتی فاطمه‌ی زهرا بر او وارد میشد، قام الیها ؛نه فقط بلند میشد، بلکه بلند میشد و به سمت او میرفت. یک وقت یکی وارد اتاق میشود، شما به احترامش بلند میشوید؛ یک وقت کسی وارد اتاق میشود، شما با اشتیاق به طرفش میروید. اینها مگر شوخی است؟ این بحثِ پدر - فرزندی نیست. پیغمبر خدا اینجور از فاطمه‌ی زهرا تجلیل میکند؛ رضای او را رضای خود، رضای خود را رضای خدا؛ سخط او را سخط خود، سخط خود را سخط خدا اعلام میکند؛ اینها مقامات فاطمه‌ی زهرا است. آن زندگی با امیرالمؤمنین، آن تربیت آن فرزندان. خب، مگر میشود درباره‌ی این بزرگوار، امثال ما حرف بزنیم؟

 امام خامنه ای (مدظله) ۱۳۹۱/۰۲/۲۳ 

 


پای درس استاد...3

سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۳۹ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.


به زندگی دیگران معنا بدید ..

در برخورد با کسی که تو خیابون تراکت یه رستوران رو پخش می‌کنه ، می‌تونی بی‌توجه عبور کنی . می‌تونی تراکت را بگیری و کمی دورتر جایی که اون نمی‌بینه بندازی تو سطل زباله . اما به نظر من یه کار بهتری هم هست که میتونی انجامش بدی .. 

می‌تونی وقتی که تراکت را از اون می‌گیری ، بپرسی : « بهترین غذای این رستوران کدومه ؟». شاید پاسخ رو ندونه . اما احتمالاً تحقیق میکنه و فردا به دیگر رهگذرا ، همزمان با ارایه اون تراکت ، میگه : « اگه به رستوران رفتین ، شیشلیک رو سفارش بدید . خوشمزه ‌تر از باقی غذاها شونه و سالمتره ». اون پسر،‌ دیگه یه روبوت مکانیکی پخش کاغذ نیس . اون یک مشاور تغدیه اس ! یک جمله بیشتر نگفتید اما حال خودتون و حال اون رو بهتر کردید و به زندگی اون پسر و خودتون ، معنا دادین . به نظر من با معنا دادن به زندگی دیگران ، آدم به زندگی خودش معنا میبخشه .


پای درس استاد... 2

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۴۴ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.


یکی از قوانین زندگی خودم : 
در گفته‌ها و نوشته‌های دیگران ،‌ هیچوقت دنبال نسخه کاملی برا زندگیم نمیگردم ، بلکه دنبال جرقه‌ای ام ، برا زندگی بهتر .
یه وقتائی هفتصد صفحه کتاب رو می‌خونم و ساعتها و روزها وقت میذارم براش . تنها به این امیدم که جمله‌ای در جایی ، نوری رو تو قلبم یا مغزم روشن کنه . نویسنده کتاب رو به خاطر اون چهارده ‌هزار سطر حرفهای بیهوده سرزنش نمیکنم . اما به خاطر اون یک سطر الهام ‌بخشش ، ازش تقدیر می کنم.


کانال تلگرامی...

چهارشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۵۲ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.


همین جا کلیک کنید.



پای درس استاد... 1

چهارشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۳۹ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.


درس امروزمون ساخت و پرداخت یه شعاره . یه شعار خوب . شعاری که میتونه زندگیمون رو تغییر بده . شعاری که اعتماد به نفسمون رو بالا میبره . شعاری که از تنبلی هممون رو به طرف زندگی با نشاط هدایت میکنه  . شعاری که یه قانونه .

(( یه گام بیشتر برداریم ))

هر وقت مطلبی میخونید و یا تمرین زبان میکنید ، ذهنتون که خسته شد ، بگید : باشه ، فقط یه جمله دیگه بخونم و بعد ..

وقتی مطالعه میکنید و چشاتون خواب آلود شده و داره میسوزه ، بگید : باشه ، فقط یه پاراگراف دیگه

وقتی به خاطر لطف کسی دارید ازش تشکر می کنید ، به خودتون بگید : یه جمله بیشتر بگم 

وقتی دارید پیاده روی میکنید ، خسته شدید ، میخواید برگردید ، بگید : باشه ، فقط یک دقیقه دیگه

وقتی عادت به کار ناپسندی دارید و تمایل به ادامه اون داشتید به خودتون بگید : باشه ، امروز یه گام بیشتر ، کمش میکنم و یه گام بیشتر به عقب بردارید .

این روزا دیگه یه گام بیشتر باید شعار و قانون زندگیتون بشه . وقتی خسته و فرسوده شدید و میخواید دنیا متوقف بشه که استراحت کنید ، بگید : باشه ، یه گام بیشتر بردارم و بعد ..

زندگی همین یه گام بیشتره . حواستون باشه . همین که ذهنتون به جسمتون یادآوری می کنه که حاکم منم و حکم رو من میدم .. نه تو ..     کافیه !

سالها بعد این راز ارزشمند رو خواهید فهمید . این راز رو به هر کسی نگید مگه اینکه لیاقت دونستنشو داشته باشه و بفهمه . چون جوابشو میدونم و بهتون میگم که بدونید یه آدم احمق چه جوابی به شما میده . اون به شما خواهد گفت : این بازی پایانی نداره و اگه بخوای به قانون خودت احترام بذاری باید بازم گام بیشتری بعد از گام بعدی برداری و ... 

اما من میدونم . میدونم که درسته و میدونم که منظورم از اون یه گام بیشتر چیه . اینو مطمئنم و باورش دارم و بدونید همون دوست احمق ، هیچ گامی در مسیر بهبود زندگیش و اطرافیاش برنداشته و نخواهد داشت ..

ملتمس دعای تک تک شما هستم .

یا علی