بسم الله الرحمن الرحیم.
همیشه گفتم بهتون چیزهایی رو ببینید که دیگران نمیبینن.
این یه درس بزرگه دخترای گلم
همیشه یادتون باشه
به طور مثال همه آدما میتونن کفش و فرش رو ببینن
اما شما باید
دسته کلید رو فرش رو میدید
خیلی باید به این مسئله تو زندگیتون دقت کنید
همیشه باید تمرین کنید چیزی رو ببینید که از چشم همه به دوره
قطعا تو زندگی به کارتون میاد و باعث خوشبختیتون میشه
صرفا منظورم این تصویر نبود . یه هدف کلی داشتم مثل همیشه و اون این بود که : دخترای گلم خوب نگاه کنید ، خوب گوش کنید ، خوب فکر کنید .
پ.ن 1: عیدتون مبارک
بسم الله الرحمن الرحیم.
ﮐﺴﯽ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺑﺸﯿﻨﻪ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ ،
ﺍﻣﺎ ﻃﯿﺐ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ ...!؟
ﮔﻨﺪﻩ ﻻﺕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ.
ﺷﺎﻩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻪ ،
می گفت:ﻃﯿﺐ ...
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﺎﻩ گفت:
ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ ،
ﺑﺮﻭ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﻦ ...
ﮔﻔﺖ:ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﻃﺮﻑ ﮐﯿﻪ؟
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻓﻼﻥ ﺟﺎ ...
ﺳﯿﺪ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻤﯿﻨﯽ ...
ﻃﯿﺐ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ !؟
ﮔﻔﺖ:
ﮐﯽ؟
ﮔﻔﺘﯽ ﺳﯿﺪه !؟
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ ...
ﮔﻔﺖ:ﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ !!!
ﻣﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(ﺱ ) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ ...!
( ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﯿﻮﻓﺘﻪ ﺭﻭ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ )
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ،
ﻧﺎخنات ﺭﻭ ﻣﯿﮑﺸﻢ ،
میدم ﺗﯿﮑﻪ تیکه ات کنن ...
ﮔﻔﺖ:ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ میخوای ﺑﮑﻦ ،
ﻣﻦ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(ﺱ ) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻢ ...
ﺍنقدر شکنجه اش کردند ...
که ﻃﯿﺐ سینه سپر ،
ﺷﺪ ﻧﯽ ﻗﻠﯿﻮﻥ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺍعدﺍﻣﺶ ﮐﻨﻦ ،
ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ:
ﻃﯿﺐ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﺮﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ؟
ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻮ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ،
ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ:
ﻃﯿﺐ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﻔﺎﻋﺘﻢ ﮐﻦ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎﻣﺸﻮ ﭘﯿﺶ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺍﻭﻥ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﻭ امثال ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻩ ،
ﺍﻭﻥ ﺩﺭ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻣﺖ ﻣﻨﻮ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ ...!
ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ طیب ۶۰ ﺳﺎﻝ ﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﻧﺪ ﻧﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺖ ،
ﻓﻘﻂ ﺍﺩﺏ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ (ﺱ) ...
" که شد حر انقلاب "
ﻫﻤﯿﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻃﻠﺒﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﻗﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ی ۶۰ ﺳﺎﻟﺸﻮ ﻗﻀﺎ کردن ...
معرفت که داشته باشی ،
حتی اگه بد باشی ،
بالاخره یه روز بر می گردی ...
میشکفی ...
پر می کشی ...
و اوج می گیری ...بله مردی ومردانگی زمان ومکان نمیشناسه ، فرقی نمیکنه مخالف باشی ،موافق باشی ،فقط مهم اینه که جوهرش داشته باشی،
(این متن را خیلی وقت پیش توی وبلاگم گذاشته بودم. که بلاگفا زحمت ترکاندنش را کشید. چند وقت پیش لا به لای خاطره هایم پیدایش کردم.)
چند وقتی است یک سری درگیری های ذهنی دارم که بعضا واقعا اذیتم میکند. از این درگیری هایی که صرفا یک متخصص دینی باید بنشیند پای حرف هایم، خوب بشنود، نرم نرم سوال بپرسد بعد راه حل های آرام آرام تجویز کند که درست بشوم. یعنی در حقیقت استاد اخلاق لازم دارم. خیلی وقت است که دارم دنبال یک آخوند خوب و مطمئن و باسواد که وقت بگذارد میگردم اما پیدا نمیکنم.
دیشب رفته بودیم مراسم آیت الله احدی (استاد اخلاق و از شاگردان آیت الله بهجت)، مرد صاحب نفسی است. حرف های شاقی نمی زد. کل سخنرانی اش این بود که خودتان را از گناه حفظ کنید. هر مقام معنوی ای که بدست می آورید را راحت از دست ندهید. این کار هم به تنهایی نمی شود. استاد اخلاق می خواهد.
دلم می خواست بلند شوم بگویم ای حاج آقا! دلت خوش است ها. کدام استاد اخلاق، کدام آخوند؟
ما که هرچه از این آخوندها دیده ایم درس خواندن بوده و درس خواندن بوده و درس خواندن، نهایتش هم نماز جماعت خواندن در مساجد. مساجدی که در تصرف پیرمردها و پیرزن هاست و روحانیون هم نه تنها تلاشی برای جذب جوان های نامانوس(!) با مسجد نمیکنند بلکه آنقدر باب میل پیرمرد، پیرزن ها رفتار میکنند که همین چهارتا جوان علاقه مند به مسجد را هم فراری میدهند. همین خود من، در نزدیکی های منزلمان 3 تا مسجد هست، همه را ول میکنم کلی راه میکوبم میروم نزدیک ترین امام زاده نماز می خوانم، چون لااقل به برکت فعالیت عزیزان اداره اوقاف هم که شده گذر 4 تا جوان به آنجا می افتد و فضا قابل تحمل تر است.
می خواستم سر درد و دل وا کنم و بگویم شما به این آخوندها چه یاد میدهید که اصلا انگار نه انگار. مگر این آخوندهای محترم حضرت امام را قبول ندارند که نقدهایش را نسبت به روحانیون نمی خوانند؟ یا شاید هم میخوانند، منتها فکر میکنند این حرف ها مال مردم است و باید حفظش کنند و بروند پای منبر بگویند!
می خواستم بلند شوم بگویم، آیت الله احدی عزیز! ما دلمان از این آخوندها خیلی پر است. نه اینکه چیزی ازشان دیده باشیم که این حرف ها را می زنیم، نه. اتفاقا چون چیزی ازشان نمی بینیم دادمان رفته هوا. من خودم برای اردو جهادی تا بحال حداقل با اهالی 60 تا از روستاهای استان مان حرف زده ام، بدون استثنا همه از نبود آخوند رنج می بردند، مگر ما کمبود آخوند داریم، که حالا من دانشجوی مهندسی باید بلند بشوم بروم نماز خواندن یاد 5 ساله تا 50 ساله آن ها بدهم؟ این آخوندها پس کجایند؟ مگر نه این که این ها درس خوانده اند که درد دین دوا کنند، چطور پزشک و قاضی و چه و چه باید آخر دوره تحصیلشان قسم یاد کنند که به مردم خدمت میکنند و هرجا هرکس هرنیازی داشت بدون توجه به وضع و شرایطش منصفانه کمکش میکنند ولی آخوندهای محترم که اتفاقا درس دین خدا و پیغمبری هم خوانده اند این قسم را نمی خورند. چرا یک کدامشان این شهر را ول نمیکنند بروند روستای دور و بی آب و علف و امکانات به مردم درس دین خدا بدهند، ولی میروند بالای منبر از پزشکی که به خاطر سختی شرایط روستا در خدمتش کوتاهی میکند انتقاد کند؟
همین خود من، فکر میکنید دانسته های دینی ام را از کجا آورده ام؟ یا از پدر و مادرم یا کتاب هایی که خوانده ام، احیانا زبانم لال اگر چیزی هم از آخوندی یاد گرفته ام مال وقتی بوده که خودم با اصرار و التماس و تو رو خدا وادارشان کرده ام چیزی بهم یاد دهند.
می خواستم بپرسم آیت الله احدی، استاد محترم اخلاق! شما در حوزه چه چیزی یاد این آخوندها می دهید؟ که وقتی در کف جامعه پای بحث و مناظره با مخالفان دین پیش می آید ما دانشجوها توانمندی بیشتری داریم، وقتی پای تحلیل مسائل سیاسی، اجتماعی روز پیش میآید دانشجوها وضع بهتری دارند.
اصلا مگر این آخوندها در سیره شناسی ائمه نخوانده اند که باید متناسب با شرایط زمان جلو رفت و روش تبلیغ و رفتاردینی را متناسب با روز تغییر داد؟ مگر این همه کتاب و استاد و چه و چه دم دستشان نیست که بدانند امروز هنر بهترین روش تبلیغ است. پس چرا بهترین نقاشان یا فیلم سازان یا بهترین گرافیست ها، یا بهترین داستان نویسان ما آخوندها نیستند؟ اصلا بهترین بودن پیش کش، سوال من این است که انصافا ما چند تا آخوند داریم که از سر دغدغه و درد دین رفته اند پی یاد گیری هنر؟
میدانید منِ دانشجویِ مذهبیِ مدافع دینِ احترام گذار به آخوند چند وقت است دنبال یک استاد اخلاقی میگردم که وقت بگذارد برایم و کمی از گره های ذهنی ام را باز کند؟ اما کو آخوند؟ نه که نباشد، هست، الی ماشاالله، منتها یا مثل قدیس ها خودشان را حبس کرده اند توی حجره شان یا به قم رفته و شهر آخوندها تشکیل داده اند و اصلا توی جامعه نیستند.
بابا این آخوندها باید در همه جا پیداشان بشود، در نانوایی، سوپری، کفش فروشی و حتی کافی شاپ.
اگر بپرسند اثرگذارترین قشر در عرصه فرهنگ جامعه اسلامی چه قشری هستند شک ندارم که اَلَم برمی دارند که ما مبلغان دین هستیم و لباس پیامبر بر تن داریم.
اما اگر یک نگاه به بیانات حضرت آقا بیندازید می بینید که همه بار را به دوش جوان ها ها انداخته اند. همین روحانیون این را اینطور تحلیل میکنند که منظور آقا این بوده که امیدی به مسئولین نیست.
بله، تحلیل درستی است، ولی کامل نیست، منظور آقا این هم بوده که جوان های عزیز آبی از این آخوندها هم گرم نمیشود. کار، کار خودتان است.
حاج آقا پناهیان حرف خوبی میزد، میگفت اینکه حضرت آقا زندگی به سبک اسلامی را توصیف کرد دلیلش این بود که هیچ قشری در جامعه به سبک اسلامی زندگی نمیکرد که آقا آنها را مثال بزند. مجبور شد توضیح بدهد.
یک سوال دارم. ما دانشجوها در فضای پر از غبار دانشگاه داریم درس می خوانیم. اساتید سکولار، درسهای سکولار، فضای فکری سکولار، دانشگاه مختلط و پر از گناه.
اما شما آخوندها که درس دین خوانده اید، با اساتید دین دار، در فضای پر از معنویت، شما چرا زندگی به سبک دین ندارید؟
باشد ! باشد !داد نزنید ! قبول !
به فرض هم که دارید، مگر وظیفه شما راهنمایی و هدایت مردم نیست؟ چرا طوری زندگی نمیکنید که زندگی تان قابل الگو گیری باشد؟ چرا حتی شما هم طوری نبودید که آقا زندگی شما را برای مردم مثال بزند و متوسل به توضیح زندگی به سبک اسلامی نشود؟
خلاصه آخوندهای عزیز فردای قیامت اگر خدا یخه ام را بگیرد خیلی اش را می اندازم گردن شماها.
حتما با خواندن این مطلب خون خیلی ها به جوش آمد و خواستار فیلتر کردن این وبلاگ شدند. دوستان عزیز! من هیچ پدر کشتگی ای با آخوندها ندارم. اما نقدهای اساسی دارم. یک سری اش را نگفتم چون خیلی طولانی شد.
مطئنم که خیلی هاتان می خواهید بگویید که وضعیت اینقدرها هم که من سیاه می بینیم هم نیست و شما استثناهایی سراغ دارید. بله! خودم هم استثناهایی سراغ دارم، ولی اگر بین روحانیون یک نفر پیدا بشود که این نقدها بهش وارد باشد هم زیاد است، چه برسد به الان که اکثرا شامل این نقدها می شوند.
ولی دوست دارم نظر همه، مخصوصا خود روحانیون را بشنوم
بسم الله الرحمن الرحیم.
داشتم از به اصطلاح بالای شهر، پیاده می آمدم سمت پایین و به چهره ی آدم ها دقت میکردم.
آن بالا پسر بچه ی 5،6 ساله ای کیک خوشمزه ای به دست گرفته بود و بازی بازی میخورد. از خوردنش معلوم بود که لذتی که میبرد، معمولی است.
چند خیابان پایین تر، آن جا که مردمی با سطح متوسط زندگی میکنند، پسر بچه ای (همسن و سال همان قبلی) با پدرش جلوی در کلینیک پزشکی نشسته بودند. از ظاهرشان معلوم بود که وضع مالی خوبی ندارند.
پسربچه پیتزا پیراشکی توی دستش را با چنان اشتیاقی میخورد که از دیدنش گرسنه ام شد. لذتی که از خوردنش می برد را حس کردم.
داشتم فکر میکردم من اگر قرار بود انتخاب کنم، شاید ترجیح می دادم جای دومی باشم!
بعضی چیزها را یکبار تجربه کنم، ولی به اندازه ی یک دنیا لذت ببرم و خاطره داشته باشم برای تعریف کردن.
بسم الله الرحمن الرحیم.
لحظه ها ناپیوسته نیستن ، و هیچ مرز و دیواری این سال رو از سال دیگه جدا نمیکنه ، تموم اون چیزی که هست یه زندگی پیوسته است و اگه مرزی هم هست ، همین لحظه است . یعنی اون چیزی که به ما گذشته رو از اون چیزی که بر ما خواهد گذشت جدا میکنه ، این مرزها میتونن جاودانه بشن اگه در اونها تصمیمی مهم و متفاوت بگیریم ، نشونه چنین تصمیم هایی هم معمولاْ اینه که ، همون مردمی که اون مرزهای ناموجود رو در کنارمون جشن میگیرن ، تصمیم های بزرگ ما و ساختن این مرزهای جاودانه رو ، با دیده شک و تردید و شاید تحقیر نگاه میکنن . . .
براتون دعا میکنم که همیشه شاد و سلامت باشید
یا علی