دعوت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم.
مسیر همیشگی ام بود...
منتها دو سه روز بود که بنا داشتم، یک امروز را از یک مسیر دیگر بروم. سر کوچه که رسیدم پشیمان شدم.
دم امامزاده یحیی که رسیدم، به خودم گفتم:"خجالت بکش، هی هرروز از اینجا رد میشی و مبگی آقا یه روز میام زیارت، خب برو دیگه!"
داخل حیاط که شدم، یکی از خدام صدا زد:"خانم،خانم، بیا از این ور برو تو!"
گفتم:"زنونه اینوره که"
گفت:"بیا از این ور برو"
فکر کردم جای خانم ها و آقایان را عوض کرده اند.
رفتم تو.
ماتم زد!
داشتند ضریح را غبار روبی میکردند!
من را که دیدند، تعجب کردند. "خانم برو بیرون،کی راهت داده؟"
من فقط نگاه کردم.
گفت:"خب از همون بیرون زیارت کن"
خادمی که بهم گفته بود از این طرف برو، امد گفت:"چرا نمیذارید بیاد تو؟"
و من رفتم کنار قبر مطهر و دعا کردم!
چون احساس میکردم که ویژه دعوت شدم.
دعای ویژه برای آدم های ویژه کردم!
و طبق معمول برای همه ان هایی مدام و با حسرت ذکر"اللهم الرزقنا شهادت" را میخوانند.
- ۹۴/۱۱/۱۹